کوه پر از غم
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
کوه پر از غم

کوه پر از غم

تا چشم می دید کوه بود و دشت پر از شقایق.

 

صبح دوشنبه 1 اردیبهشت تو محل حادثه شهادتش بودم.اون روز مرتضی اونجا حضور داشت اینو با تمام وجودم حس می کردم.به همراه مردم خوب شهر سرابباغ و یکی از پرسنل های پدافند ابدانان به سمت کوه فیلمان رفتیم.تو مسیر فقط کوه دیده می شد.نزدیک ونزدیک تر شدیم روحم از بدنم داشت جدا می شد انگار تازه مرتضی شهید شده بود.خاطرات 1 اردیبهشت پارسال دوباره زنده شد.....

تا قسمتی ماشین می تونست بیاد همه پیاده شدیم گریه امونم نمیداد.از اون کوه متنفر شده بودم مثل دیوانه ها سمت کوه می دویدم اما کوه انقدر دور بود که نمیتونستم بهش برسم.مادرشوهرم و مادرم و من وپدر شوهرم نمیدونستیم چیکار کنیم خیره شدیم به کوهی که عزیزترین کسمون و بلعید با تمام وجودمون گریه می کردیم هر کدوم یک طرف گریه می کردیم تو سر وسینه میزدیم سمت کوه پیاده راه افتادیم.اون کوه اون صحنه شهادتشون خیلی غریب و دردناک بود.

من قبل از اینکه اون کوه وببینم.قبلا تو خواب اون کوه و دیدم عین خودش بود هواپیمابالای کوه سالم بود.مرتضی و اقای طحان نظیف و دیدم که زیر یک درختی کنار یک رودی زلال نشستن.از شهردار پرسیدم این محوطه رود یا چشمه ای هست؟گفتن بله چند تا چشمه داره یک رودی هم داشت که از سمت همون کوه می امد ولی خشک شده بود.

دلم می خواست برم..برم..تا به کوه برسم خاکشو بگیرم ببوسم اخه مرتضام تکه تکه شد...خاک اونجا شد..خداااایا چقدر غریبانه چقدر دردناک شهید شدن....به زور مارو از اونجا بردن.دلم می خواست همون جا جون بدم.بعداز ظهر همون روز مردم شهر سرابباغ یک مراسم بسیار باشکوهی گرفتن مردم شهیدپرور و مومنی بودن.

خانوماشون می گفتن:اون روز حادثه صدای انفجار بلندی امد همه از ترس اومدیم بیرون همه رفتیم سمت کوه مردهامون رفتن بالای کوه پسرامون با دیدن اون صحنه و طرز شهادتشون سه روز تب کردن.می گفتن:ما اون روز مراسم عزاداری باشکوهی برای این دو شهید گرفتیم.

موقع برگشت پچ شکل تایگر که رو سینش بود چوپان همون حوالی پیدا کرده بود. و یک تیکه لباس که یک مقداریش سوخته بود و خاک اون کوه و به ما تحویل دادن...خدایا با دیدن اون پچ داشتم دیوانه میشدم سالم بود فقط رنگش تار شده بود بغض داشت خفم میکرد...موقع برگشت از اونجا رفتیم دزفول سا عت 23 از اونجا پرواز داشتیم.

وقتی به در پایگاه هوایی رسیدیم دلم میخواست داد بزنم...یاد روزهای خوب زندگی با مرتضی افتادم که چقدر زود به پایان رسید..خیابونای پایگاه خونمون خاطرات و برام دوباره تازه کرد...

من و ببخشید اگر ناراحتتون کردم.از دست دادن عزیز خیلی سخته.با همه این درد و مصیبت فراقش خدا را شاکرم و افتخار می کنم که شوهرم یک غیور مرد خلبان شجاع بوده وشهید در راه حق شده و روزی خور خوان رحمت الهی وبه درجه بالایی هم تو این دنیا وهم تو اون دنیا رسیده.

از همه ی مردم خوب شهر سرابباغ که زحمت زیادی برای این دو شهید عزیز کشیدند و کمال همدردی و به جا اوردند ممنونم امیدوارم سلامت وپایدار باشند.

 

 

 




مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید: برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: